گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان های ما
جلد سوم
سخن گفتن با نااهل

در جامع بعلبك وقتى كلمه اى همى گفتم به طريق وعظ به جماعتى افسرده دل مرده ، ره از عالم صورت به عالم معنى نبرده . ديدم كه نفسم در نمى گيرد، و آتشم در هيزم تر اثر نمى كند. دريغم آمد تربيت ستوران ، و آينه دارى در محلت كوران . وليكن در معنى باز بود و سلسله سخن دار، در معنى اين آيت كه (ونحن اقرب اليه من حبل الوريد) سخن به جائى رسانيده كه گفتم :

دوست نزديكتر از من به من است


نيست مشكل كه من از وى دورم


چه كنم با كه توان گفت كه


او در كنار من و من مهجورم

من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست كه رونده اى بر كنار مجلس گذر كرد و دور آخر در او اثر كرد، و نعره اى زد كه ديگران به موافقت او در خروش آمدند، و خاصان مجلس به جوش